مطمئنا شما که برای فرستادن فرزندتان به یک مرکز آموزشی عالی و استاندارد ، در سال های پیش از دبستان تحقیق و هزینه می کنید و به اهمیت دوران کودکی و شش سال اول زندگی هر انسان، که مهم ترین سال های زندگی اش میباشد پی برده اید.
شما از قشر آگاه و فرهیخته جامعه هستید و مطمئنا فرزندان شما فرهیختگان و نوابغ آینده جامعه و جهان خواهند بود.
اما فقط و فقط ثروت و شهرت یا مدارج بالای علمی و تحصیلات عالی، پزشک، مخترع، محقق، دانشمند یا مهندس شدن، ضامن خوشبختی، سعادت، شادکامی و موفقیت درونی انسان ها نیست!
ما پزشکان زیادی داریم که عمیقا احساس شادی و خوشبختی ندارند.
ما دانشمندان و فیلسوفان و ریاضیدانان و برندگان جایزه نوبل زیادی داریم که افسرده یا معتاد هستند.
ما افراد معروف و ثروتمند بسیاری را می شناسیم که متاسفانه خودکشی کرده اند و یا حتی قصد خودکشی دارند.
بله،
همانطور که گفتیم و همه می دانیم، متاسفانه ثروت، ضامن خوشبختی نیست.
مدرک تحصیلی و شهرت نیز شادکامی و سعادت نمیآورد.
حال که این را می دانیم، با این آگاهی، باید به دنبال راه و روش های رسیدن به خوشبختی عمیق درونی باشیم.
انجام چه کارها و چه راه و روش هایی آینده و سعادت زندگی کودکان ما را تضمین می کند؟
ما پس از سالها بررسی، تحقیق، مطالعه و تجربه، راز و رمز رسیدن کودکان به خوشبختی در بزرگسالی را به دست آورده ایم و برای اینکه موفقیت واقعی و سعادت آینده فرزندان شما تامین و تضمین باشد، این راهکارها را در این مقاله به شما عزیزان ارائه می دهیم.
پس این مقاله مهم، طلائی و ارزشمند را تا انتها مطالعه فرمائید تا با جدیدترین دستاوردهای نوین علوم رفتاری، علوم شناختی، روانشناسی، علوم تغذیه ، بهداشت و سلامت، به صورت ساده، روان و خلاصه آشنا شوید.
اکنون جواب تمام سوال های روانشناختی و فلسفی بشر مدرن در مورد خوشبختی، موفقیت، شادکامی، آرامش و سلامت پیدا شده و راهکارها ساده است.
شاید فقط اجرایی کردن آن کمی سخت باشد!
البته شوخی می کنم…!
مطمئنا اجرای این استراتژی ها و تکنیک ها، برای فرزندانتان بسیار لذتبخش خواهد شد، وقتی که بدانید تضمینی برای خوشبختی، سلامتی و موفقیت آن ها در آینده است…
خب،
برویم سر اصل مطلب:
مطالعات بالینی و تحقیقات پژوهشگران حوزه علوم اعصاب و روان در سال های اخیر ثابت کرده که احساس خوشبختی و شادکامی انسان ها تا پایان عمر، تنظیم هیجانی آن ها، انعطاف پذیری آن ها و در کل قدرت تحمل و احساس آرامش آن ها ، به دوران کودکی و شش سال نخست زندگی بازمیگردد.
بله، همانطور که همه می دانيم و دنیای روانشناسی و علم نیز ثابت کرده، نقش دوران کودکی بسیار پررنگ بوده و کودکی هر انسان، سرمایه ای برای تمام عمر او میباشد.
البته بد نیست بدانید که در علم نوین و تازه پای سایکونوروایمیونولوژی، مشخص شده که حتی قبل از به دنیا آمدن یک کودک، یعنی دوران جنینی او در رحم مادر نیز از اهمیت فوق العاده ای در آینده اش برخوردار است.
از دیدگاه علم سایکونوروایمونولوژی، اگر مادری حتی در طول بارداری خود، دچار استرس، خشم و هیجانات کنترل نشده بوده و یا تغذیه نادرست داشته باشد، روی تعاملات عصبی و ایمنی جنین و تکامل کودک تاثیر فوق العاده زیادی خواهد گذاشت. در واقع دوران پیش از تولد، دوره ای حیاتی برای همه ابعاد زندگی کودک و به شکل معنا داری در بزرگسالی او خواهد بود.
امروز و در این مقاله فقط به اهمیت و تاثیرات هیجانات، تغذیه، نظم، بهداشت و تفکر، در شش سال اول زندگی می پردازیم.
همه می دانیم که زندگی یعنی فراز و نشیب و پستی و بلندی…
مشکلات، رنج ها، سختی ها و چالش ها در زندگی همه انسان ها وجود داشته و در کل هیچ کس نیست که ادعا کند هیچ رنج، سختی و مشکلی نداشته و ندارد.
اما چه عاملی باعث میشود که یک انسان بزرگسال، با وجود همه چالش ها، شکست ها، زمین خوردن ها، سختی ها و تلاش ها، از زندگی خودش راضی بوده، شاد و انعطاف پذیر باشد، احساس شادکامی و خوشبختی داشته، دنیا را جای قشنگی ببیند و تحت هر شرایطی دست از تلاش برندارد؟
و برعکس، چه عوامل و اتفاقاتی باعث میشوند که شخصی دیگر، از دیدگاه روانی در زندگی به احساس ناکامی، پوچی، افسردگی، غم و عدم تحمل مشکلات رسیده و دلیل یا دلایل خود را برای تلاش، هدفمندی، شادی و ساختن یک زندگی خوب از دست بدهد؟
از نظر فیزیولوژیکی، چه عواملی باعث میشوند که یک انسان، به تغذیه خود، به ورزش، بهداشت و سلامت خود اهمیت داده و شخص دیگر برعکس، تغذیه، بهداشت، رشد و بهبود فردی و همچنین سلامتی برایش از درجه کمتر اهمیت برخوردار باشد؟
چه عامل یا عواملی باعث میشود که یک شخص، در کنار تفریح، لذت و خوشی، به کتاب خوندن، مطالعه، تحقیق، تفکر و تحصیل و ارتقا دانش و مهارت های خودش هم اهمیت بدهد و به دنبال رشد شخصی باشد و از طرفی شخص دیگری تمام زندگی را در خوردن، تفریح کردن، لذت بردن، خوابیدن و در کل اینگونه فعالیت های ببیند؟
مسئله بسیار جذاب، چند بُعدی، عمیق و فلسفی شد، اینطور نیست؟
سلامت روان
سلامت روح
سلامت جسم
جواب ساده و شاید کمی ترسناک است.
پاسخ به این پرسش ها، برای برخی از والدین و به ویژه مادران، امیدوار کننده و برای بعضی والدین و مادران ناامیدکننده است.
خب درواقع علوم اعصاب و رفتار و روانشناسی مدرن گفت: اینکه انسان ها تا پایان عمر احساس خوشبختی و رضایت داشته باشند و تحت هر شرایطی دست از تلاش کردن برنداشته و به خود اهمیت بدهند، به مقوله ای به اسم اتصال مادرانه بازمیگردد.
اتصال مادرانه چیست؟
یعنی کودک از زمان تولد تا شش سالگی، از نظر احساسی و عاطفی ضربه ای نخورده باشد، کمبودی احساس نکرده باشد، در خانواده ای آرام و نرمال بوده و مادر برای او روزانه حداقل یک ساعت وقت مفید گذاشته باشد.
به عنوان مثال، برایش کتاب خوانده باشد، با هم کیک درست کرده باشند، نقاشی کشیده باشند، به پارک یا خرید یا باشگاه رفته باشند، بازی کرده باشند و غیره…
جدا از این، مادر احساس ناراحتی، غم و اندوه نداشته، از زندگی اش به نسبت راضی بوده و به ویژه، به ویژه، به ویژه و باز هم تاکید می کنم که به ویژه تنظیم هیجانی داشته است.
تنظیم هیجانی مادر عامل مهم خوشبختی کودک در سنین بالاتر است. به عنوان مثال، مادر داد نزده، گریه نکرده، جسمی را پرت نکرده و یک مادر ناامید یا خشمگین يا سرزنش گر نبوده باشد.
مادرانی که در شش سال اول زندگی کودک خود ، این نکات را رعایت کنند از نظر هیجانی و روانی آینده و شادکامی فرزند خود را تضمین کرده اند و رعایت همین نکته، سرمایه ای برای تمام عمر یک انسان است.
این یافته و اثبات علمی جدید دانشمندان، وظیفه مادران را سختتر خواهد کرد.
البته، مطمئنا وقتی یک خانم، تصمیم به بچه دار شدن می گیرد، از قبل میداند که مادر بودن چه وظیفه سخت، حساس و سنگینی است.
خب، تا حدود زیادی دانشمندان و روانپزشکان و متخصصین علوم اعصاب، معمای شادکامی را کدگشایی کردند.
کار ساده است. نه؟!
کافیست که مادر معمولی و آرامی باشید و روزی یک ساعت برای فرزند خود وقت مفید و لذتبخش بگذارید.
زندگی را دوست بدارید تا او نیز از زندگی لذت ببرد.
هیجانات خود را کنترل و مدیریت کنید تا او نیز از شما انعطاف پذیری و مدیریت احساسات را بیاموزد.
بله، این کشف نوین خرد جدیدی را در تفکر غرب به وجود آورد :
نقش پررنگ مادر و اتصالات دوران کودکی
مشخص شد که تاثیرات منفی یک کودکی ناشاد و ناسالم، متاسفانه تا آخر عمر باقی می ماند …
اما باید این نکته را اضافه کنم که در اینجا یک استثنا هم وجود دارد.
معدود افرادی هستند که خود در بزرگسالی به یک خرد ، خودشناسی و آگاهی نسبی رسیده و شروع به ترمیم گذشته خود و تمام کمبودها، طرحواره ها می کنند.
به قولی، خاطرات منفی را شخم زده و پس از درک مشکلات و ریشه آن ها، با راهکارهایی که در دست دارند، خود را، شخصیت و رفتارها و در کل جهان شان را عوض می کنند.
کاری سخت، اما شدنی است.
این اتفاق و این نوسازی شخصیتی، برای عموم مردم جامعه رخ نمیدهد و تعداد محدودی از انسان های آگاه، به سختی ، با کار و تلاش بسیار ، خودآگاهانه خودکاری و خودشناسی و خودسازی میکنند.
خب، این مطلب تا این قسمت، در مورد نقش کودکی و اهمیت رفتارهای والدین و به ویژه مادر، در تنظیم هیجانات زندگی و احساس شادکامی و خوشبختی و یا افسوس، ناکامی و عدم توانایی کنترل هیجانات در فرزند و در بزرگسالی او بود.
می دانیم که به غیر از این، عوامل متعدد دیگری هم روی شادکامی یا احساس شکست و افسردگی افراد در بزرگسالی نقش دارند.
از جمله ژنتیک و سابقه خانوادگی
بیماری های فیزیکی
تاثیر مصرف داروها
استرس های مزمن و طولانی مدت
تروماها (ضربه های عاطفی، جنگ، زلزله، تجاوز جنسی، تصادف،شکست عشقی و غیره)
و حال، می رسیم به مهم ترین دلیل ایجاد افسردگی و احساس عدم رضایت و خوشبختی در بزرگسالی، که همانا تغذیه و سبک زندگی ناسالم است.
اینجا هم نقش والدین در دوران کودکی بسیار پررنگ می شود.
عزیزان؛
شما به عنوان یه والد، فقط شش سال فرصت دارید که فرزند خودتان را فردی متعادل یا به قول زیاده رو و نامتعادل بار بیاورید.
یعنی به او یاد بدهید که تغذیه میتواند سبک، سالم و متعادل باشد.
یا سنگین، چرب، شور، خوشمزه، زیاد و حجیم…
شما با نحوه انتخاب سبد غذایی خود، با نحوه غذا خوردن خود، با برخورد و دید و نگاهتان به مواد غذایی، فرزندتان را علاقمند به میوه جات، سبزیجات و غذاهای سالم و یا برعکس متنفر از غذای سالم پرورش می دهید.
خوردن غذاهای سالم و مفید، بسیار مهمتر از غذای خوشمزه و زیاد خوردن است.
برخی از والدین به خاطر پدر خانواده یا خواهر و برادرها یا پدربزرگ و مادربزرگ، نوشابه را سرسفره و میز غذا میاورند اما از فرزندشان توقع دارند که به نوشابه لب نزند!
در حالی که او میبیند و می خواهد.
و این یک روند مداوم مبارزه، کشمکش و جر و بحث ، بر سر خوردن یا نخوردن یک خوراکی یا نوشیدنی را درست می کند.
فرزند شما فقط در صورتی مواد غذایی و نوشیدنی های مضر را نمی خورد که که در شش سال اول زندگی خود آن ها را سر سفره و در منزل نبیند.
برعکس، در صورتی غذاهای مفید و سالم را می خورد که آن ها را مدام روی میز، سر سفره، داخل یخچال و در منزل ببیند.
شما عادات غذایی فرزندتان را میسازید و اگر عدسی، کاهو، هویج، اسفناج ، کلم بروکلی و شیربرنج دوست ندارد، تقصیر خودش نیست.
مقصر شما هستید که بین دو یا سه نوع غذای خوشمزه، به او فرصت انتخاب دادید و او مطمئنا وقتی انتخاب داشته باشد، کباب، اسنک، ماکارونی، سیب زمینی سرخ شده، مرغ و جوجه را به اسفناج، کاهو و عدسی ترجیح میدهد!
اگر می خواهید عادات غذایی فرزندتان را درست کنید، به او انتخاب دیگری ندهید و فقط یک نوع غذای سالم و مفید سر سفره بگذارید.
ضمنا:
به زور و با دعوا و التماس، چیزی را به کسی ندهید.
مطمئن باشید که وقتی گرسنه بشود و انتخابی نداشته باشد، غذای سالم شما را با اشتها خواهد خورد.
گاهی وقت ها دلسوزی و عدم اقتدار ، عدم برنامه ریزی هدفمند والدین و یا عدم توانایی تحمل والدین، باعث چاقی کودکان در بزرگسالی، باعث بیماری های قلبی و عروقی و دیابت، سندروم متابولیک و غیره میشود.
من در بین بیمارانم افرادی را با تفکر کاملا نادرست در مورد تغذیه و با عادت های غذایی فوق العاده اشتباه میبینم و با بیماری های آزاردهنده…
وقتی از آن ها در مورد سبک تغذیه و انتخاب سبد غذایی می پرسم ابراز تاسف و ناتوانی کرده و میگویند که می دانیم تغذیه اشتباه داریم. اما تغییر آن برایمان آزار دهنده است.!
چون عادت کرده ایم. اغلب می گویند که تغذیه ما از بچگی همین بوده است و هیچکس این چیزها را به ما یاد نداد.
والدین عزیز؛
حداقل شما فرهیختگان آگاه ، در حق فرزند خود این لطف بزرگ را بکنید و از همین الان به فرزند خود بیاموزید که ما همان چیزی هستیم که می خوریم.
ما همان چیزی هستیم که می خوریم. این را ابن سینا در کتاب قانون گفته است و اکنون تمام پزشکان و متخصصین در سراسر جهان می گویند و به این نکته باور دارند.
غذایی که وارد بدن و معده خود می کنیم روی مغز ما، روی انتقال دهنده های عصبی مغز و هورمون های بدن ما تاثیر میگذارد و هیجانات و رفتارهای ما را تحت تاثیر قرار میدهد.
به همین دلیل ارتباط بین معده و مغز در سال های اخیر از اهمیت ویژه ای در طب و پزشکی برخوردار شده و معده را مغز دوم می نامند.
آبمیوه های صنعتی، قندها، نوشابه ها و بسیاری از خوراکی ها در کودکان و بزرگسالان باعث کمبود توجه و تمرکز و همچنین بیش فعالی شده و در طولانی مدت باعث بروز انواع بیماری هاست.
از طرفی برخی از غذاها و خوراکی هایی مثل سبزیجات برگ سبز، میوه جات، غلات، آجیل ها، ماهی چرب یا روغن ماهی و امگا ۳ ، دانه ها و مرکبات، باعث سلامت جسم و همچنین تعادل انتقال دهنده های عصبی مغز، نوراپی نفرین، سروتونین و دوپامین شده و روی هیجانات و رفتارهای ما تاثیر مستقیم دارد.
اهمیت تاکید بر تغذیه سالم، داشتن یک برنامه غذایی مناسب و سبد خوراکی های مقوی و مغذی برای خانواده و به ویژه بچه ها تا قبل از پنج و شش سالگی ثابت شده است.
خیلی سخت است که بخواهی سبک تغذیه و باورهای خوراکی یه نوجوان شانزده ساله را تغییر بدهی چون دیگر شخصیت و باورهای او شکل گرفته است.
یک مرد یا زن سی ساله را چه؟
میشود ناگهان از روی خوشمزه خواری و نوشابه، چیپس، قهوه، قند، شکلات ، آدامس، اسمارتیز، نوتلا، هایپ، قلیان، سس ها و غذاهای چرب به سمت غذاهای سوپر فود و مغذی برد؟
مسلما یک بزرگسال، نه میتواند و نه میخواهد!
اگر هم سلامتی اش در خطر باشد، یا تحت تاثیر قرار بگیرد و واقعا نیت کرده و بخواهد، خیلی برایش سخت خواهد بود تا عادت کند.
اذیت میشود تا عادت کند.
همانطور که ما موقع رژیم گرفتن برای لاغر شدن کلی اذیت می شویم و چندین بار رژیم را میشکنیم.
چون عادت نداریم.
چون تغییر عادت ها در بزرگسالی سخت است…
این عادت را با هماهنگی هر دو والد با هم، با کمی بردباری و صبوری و نظم، برای فرزند نازنین خود نهادینه کنید.
نکته بعد، که تا حدودی در ابتدای مقاله هم به آن اشاره کردم ، به شناخت و تنظیم هیجانات کودک باز می گردد.
والدین و مربیان باید از سنین پایین، کودکان را با احساسات طبیعی وجودشان آشنا کنند.
الان سالهای سال است که در جهان مدرن و کشورهای توسعه یافته، مهمترین آموزش، قبل از هر چیز، آموزش شناخت احساسات و نحوه مدیریت و کنترل احساسات به کودکان در حد درک، فهم و سنشان است.
با زبان بازی، نمایش، قصه گویی، صحبت و گفتگو و تکرار و تمرین…
یعنی به یک کودک بیاموزیم که خشم چیست. عصبانیت چیست. چه علائمی، چه نشانه هایی دارد. ما چه وقت هایی عصبانی میشویم و چرا باید عصبانیت خود را کنترل کنیم.
چگونه باید عصبانیت خود را کنترل کنیم.
سپس تکنیک های متعددی را برای کنترل خشم به کودکان ارائه می دهیم.
عصبانیت یک احساس کاملا طبیعیست.
اما اگر شما به عنوان یک انسان بزرگسال، این احساس سخت و ناراحت کننده را نشناسید چه؟
شما در طول روز چند بار خشمگین شده و عصبانیت خود را کنترل و مهار می کنید؟
حال تصور کنید که اتفاقی رخ میداد و شما عصبانی می شدید و از نظر هیجانی به هم می ریختید ، اما نمی فهمیدید که چه اتفاقی در درونتان افتاده است!
این احساس را نمیشناختند!
آن وقت چه می کردید؟
چند لحظه واقعا تصور کنید.
مطمئنا فقط جیغ میزدید و خود را به در و دیوار و زمین می کوبیدید.
بله، علت جیغ و فریاد زدن و گریه اغلب کودکان در مواجه با هر اتفاقی همین است که آن ها در درونشان تغییر و تحولات بیولوژیکی و فیزیولوژیکی رخ می دهد و اذیت می شوند اما اصلا نمی دانند چه کنند.
ما موظفیم به عنوان والدین و مربیان، آن ها را از نخستین سال های زندگی با احساسات طبیعی هر انسان از جمله خشم و عصبانیت، خوشحالی، ناراحتی و بی حوصلگی و بی حالی ناشی از کسالت در سه و چهار سالگی آشنا کنیم.
در پنج، شش سالگی کودکان باید احساسات و هیجانات همچون حسادت، غرور(حس افتخار) و شرمساری، خجالت، امیدواری و پشیمانی را نیز به خوبی بشناسند و نسبت به اینکه در هر شرایطی کدام یک از این احساسات را تجربه می کنند، آگاه شده و با علائم درونی و روانی هر احساس و هر هیجان آشنا شوند.
مثلا بدانند که اگر در حق دوست یا مادر و خواهر خود و یا حتي یک درخت، یک گل و یک گربه، کار اشتباهی انجام دادند، دچار احساس پشیمانی می شوند، پشيماني با ناراحتی همراه است. اما ناراحتی نباید در انسان ماندگار شود و ما باید، باید و باید سریعا با تکنیک های مختلف، ناراحتی را از خود دور کنیم.
پس برای اینکه پشيماني و ناراحتی از بین برود، چه می توان کرد؟
بله، جبران…
اگر کار ناپسندی انجام داده ایم که پشیمان هستیم و کسی از ما دلخور شده، با یک عذرخواهی ساده و یک لبخند، دست دادن، مهربانی کردن می توان جبران کرد.
ببینید در همین آموزش کوچک، چه زیرشاخه های غيرمستقيم فراوانی بود.
کودک یاد گرفت که انجام کارهای نادرست، حس پشيماني به همراه دارد و پشيماني با ناراحتی گره می خورد اما ناراحتی نباید در انسان ماندگار و طولانی شود پس جبران اشتباه باعث از بین رفتن ناراحتی و تبدیل آن به شادی خواهد شد.
ما با همین کار به کودک یاد دادیم که از ابراز پشيماني و عذرخواهی کردن واهمه نداشته باشد.
همچنین، لبخند زدن به دیگران، دست دادن و انجام یک کار پسندیده و خوبی کردن دیگران را شاد می کند.
بله، مهم ترین اصول و آموزش های پایه، که ضامن سعادت، سلامت روان، خوشبختی و شادکامی انسان ها در زندگی و آینده، تحصیل، کار ، خانواده و ارتباطات آینده آن ها خواهد بود، همین ها هستند نه ریاضی و حروف الفبا…
کودک شما در کلاس اول، ریاضی، حروف الفبا و نوشتن را خواهد آموخت اما شخصیت، عادت ها و ریشه های رفتاری اش دیگر هرگز نه فرصت شکلگیری خواهد داشت و نه جایی، به او خواهند آموخت…
یک کودک سه ساله و چهار ساله، باید بداند که غم و ناراحتی پیش میآید اما ماندگار نیست.
ما نباید به احساس غم و ناراحتی بچسبیم و فکر کنیم این حس بد و آزاردهنده، دائمی است. بلکه باید به دنبال خنثی کردن آن و به دنبال مدیریت اش باشیم. باید به دنبال از بین بردن احساس ناراحتی در وجودمان باشیم.
شما با آموزش همین یک راهکار به کودک، تمام آینده و خوشبختی او را تضمین خواهید کرد.
چرا؟
چون اکثر ما بزرگترها، وقتی در زندگی با یک چالش، شکست کاری و عاطفی و یک سوگ روبهرو میشویم، فکر می کنیم که دنیا به آخر رسیده و تا مدتهای زیادی احساس غم و اندوه داریم. آنقدر که گاهی یک اتفاق کوچک و یک ضربه عاطفی معمولی، ما را به سمت افسردگی بیمارگونه و فلج شدن زندگی سوق می دهد.!
اگر در کودکی به ما راه های مقابله با غم را آموخته و میگفتند که خودت مسئول بیرون کردن غم و ناراحتی از درونت هستی وگرنه غم ها ماندگار خواهند شد، تا چه حد در رها کردن اکثر ناراحتی های بی اساس زندگی موفق بودیم…
اینطور نیست؟
یک احساس و هیجان دیگر که باید در پنج و شش سالگی حتما به کودکان آموزش داده شود نیز حسادت است.
احساس حسادت در کودکان بسیار زیاد به چشم می خورد.
حال ما به عنوان والد یا مربی در برخورد با این احساس کذایی و آزاردهنده چه می کنیم؟
آیا به آن ها میاموزیم که حسادت خوب نیست؟
یا ندانسته آن را تقویت می کنیم؟
معمولا حسادت با انسان ها بزرگ می شود.
هر چه سن ما بالاتر می رود، گویی حسادت هایمان بزرگتر شده و پیچیده تر و عذاب آورتر می شوند.
کودکان باید بدانند که حسادت چیست وگرنه این احساس، می تواند آن ها را یک عمر اذیت کرده و از موفقیت دور نگه دارد.
کودک میآید و به ما شکایت می کند که نقاشی دوستم زیباتر است، بستنی دوستم، یا کیک برادرم بزرگتر است. ما چه می گوییم؟
پاسخ ما به این پرسش می تواند حس حسادت او را برای همیشه از بین ببرد. وارد مرحله زیبای برداشتن توجه از روی دیگران و یا رقابت سالم کند و یا برعکس او را تبدیل به یک بزرگسال حساس، با روحیه بخل و حسد تبدیل کند.
مطمئنا همه شما بزرگسالان زیادی را میشناسید که در هر مقام و مرتبه ای بوده اند، حسادت داشته و این احساس آزاردهنده همیشه مانع لذت بردن از زندگی و رشد و شادکامی واقعی آن ها شده است.
همچنین والدین نباید جلوی کودک از کسی بدگویی و غیبت کرده و رفتارهای حسادت آمیز از خود بروز دهند زیرا این رفتارها تاثیر مستقیمی در روحیه کودک و به ویژه دختران دارد. حساسیت های یک مادر می تواند دختر کئوچولوی او را در آینده تبدیل به زنی حساس تر از مدل مادر کند.
سعی کنیم که رفتارهای خوب و صفات پسندیده خود را برای کودکانمان به یادگار بگذاریم.
یکی از خوبی های فرزندپروری همین است که والدین را وارد مرحله ای از خودشناسی و خودآگاهی خواهد کرد و آن ها نیز در کنار کودک خود ، از منظر شخصیتی و رفتاری، رشد کرده و تغییر می کنند.
البته این خودآگاهی مخصوص والدین فرهیخته و آگاه است و اکثریت انسان ها، والدین معمولی و عوام در جامعه اصلا متوجه چنین نیازی نخواهند بود و فرزند خود را کپی برابر با اصل، یا چه بسا کپی صد مقابل بدتر از اصل، تحویل آینده و اجتماع خواهند داد.!
یکی دیگر از احساساتی که کودکان باید در همین سنین مدیریت اش کنند، خجالت است.
والدین و مربیان با سپردن کارهای کوچکی همچون یک قصه گویی کوتاه یا تعریف یک خاطره برای دوستان و کم کم اجرای یک نقش در یک نمایش، کودکان را با اعتماد به نفس پرورش داده و ریشه خجولی را در همان نخستین سالهای کودکی می خشکانند.
بچه ها در کلاس باید هر روز به ترتیب برای یکدیگر قصه و داستان تعریف کنند و آنچه آموخته اند را به بقیه دوستان ارائه دهند.
هیچ نوع آموزشی، بهتر از آموزش دادن در ذهن انسان ثبت نخواهد شد.
یعنی وقتی از کودک می خواهیم که در جمع صحبت و اجرا کند، هم اعتماد به نفس او را ارتقا داده و هم مهارت صحبت کردن در جمع را در او تقویت کرده ایم.
اغلب کودکان در کلاس و یا مهمانی راحت و بلند بلند صحبت می کنند ولی همین که به آن ها می گوييم بیا اینجا بایست و برای جمع همکلاسی ها یا دوستان و یا افراد فامیل شعری که بلد هستی بخوان، حالت او تغییر میکند و فرو می رود، سرش کج می شود و دست هایش دو طرف بدن آویزان می شود.
این اتفاق خوبی نیست و نشان از کمرویی و عدم اعتماد به نفس می باشد.
معمولا این خجولی ژنتیکی هم میباشد. یعنی مادر یا پدر خجول بوده و یا هستند.
این نوع کودکان باید کم کم توسط والدین و با همکاری مربی در مرکز آموزشی، آنقدر اجرا و ارائه کنند تا روحیه ضعيف و خجول و بی اعتماد، تبدیل به روحیه قدرتمند و ارائه دهنده شود.
بله، باید کودکان را به جعبه ابزاری از سبک زندگی درست، تغذیه سالم، ورزش، بهداشت ، مراقبه، مهارت های تفکر و تنظیم هیجانات مجهز کرد.
در مورد علاقه انسان ها به ورزش و تحرک نیز همین مثال ها صادق است.
شما به عنوان والدین، با یک برنامه منظم و روزانه بیست دقیقه ای، هم خودتان در منزل ورزش کرده و شادتر و سالمتر خواهید بود و هم فرزند خود را دارای روحیه ورزشکاری پرورش می دهید.
پانزده تا بیست دقیقه تحرک، وزش یا پیاده روی و یا رقصیدن با یک کودک در منزل، معجزه می کند.
نکته مهم بعدی تنظیم ساعت خواب و بیداری کودکان در همین سنین پائین است. همه می دانیم که یکی از رموز موفقیت بیدار شدن صبح زود و سحرخیزی است.
ساعت بیولوژیک بدن انسان از ده شب تا پنج الی شش صبح، در حال پاکسازی بدن و سم زدایی و بازسازی ارگان ها، سیستم ایمنی و سلول ها می باشد و اگر در این ساعت بیدار باشیم گویی این پاکسازی، بازسازی و سم زدایی طبیعی را از خود و از سیستم ایمنی دریغ کرده ایم.
پس او را عادت دهید که شب ها نهایتا ساعت ده خوابیده و ساعت شش صبح بیدار شود.
عادت شکرگزاری نسبت به آنچه که دارد، عادت دیدن داشته ها و قدردان بودن، عادت صبحانه خوردن ، عادت مسواک زدن، عادت مطالعه کردن، عادت مراقبت از خود و بهداشت شخصی، این ها همه کم کم، با نظم و برنامه ریزی والد و والدین، با سماجت و تداوم والدین اتفاق افتاده و در وجود او برای همیشه نهادینه خواهد شد.
به شرط اینکه این نظم و برنامه همیشگی باشد.
نه اینکه یک روز بگویید اسباب بازی ها را جمع کن و فردا بگویید گناه دارد.
یک روز بگویید دیشب دیر خوابید بگذار امروز بیشتر بخوابد.
سخت است، بله، اما باید بدانید که موفقیت، یک سبک زندگی است. و این سبک زندگی ارزشمند را شما می خواهید به صورت یک پکیج طلایی به فرزند خود هدیه دهید.
برای نهادینه کردن آن باید سختی اش را تحمل کنید.
گاهی وقت ها به احساس خود پشت کنید و بخاطر پیروزی های طولانی مدت و سعادت آینده او، منطقی باشید.
به او بیاموزید که مدیتیشن و مراقبه کند. شاید همین آموزش به فرزندتان، خودتان را هم به این جعبه ابزار ارزشمند، مجهز کند.
باز هم تاکید می کنم که اغلب والدین، به موازات کودکانشان در حال رشد و توسعه فردی هستند.
این يکی از همه مهمتر، ارزشمندتر و کاربردی تر است.! همه زندگی یک طرف، چند دقیقه در طول روز خاموش کردن ذهن یا روی توقف موقت زدن دکمه زندگی یک طرف…
می دانید چرا مراقبه و ذهن آگاهی مهم است؟
دانشمندان علوم اعصاب پس از قرن ها و دهه های متمادی تحقیق و پژوهش در حوزه علوم اعصاب، به پدیده نوروپلاستیسیتی و انعطاف پذیری عصبی رسیدند که نشان می دهد مغز انسان ها توانایی ترمیم و بازسازی خودش را دارد و سرعت این اتفاق، با مراقبه چند برابر بیشتر خواهد شد.
مراقبه یعنی اکسیژن رسانی به مغز…
مراقبه یعنی خلاقیت، آرامش، کنترل ذهن و زندگی.
بله، مراقبه و تن آرامی و ریلیکیشن،
باعث ساخته شدن سلول ها یا نورون های جدید در مغز و ایجاد پیده مهمی به نام نوروجنسیس خواهد شد.
نوروجنسیس یعنی افزایش نورون های مغزی و بهبود حافظه، هوش و تمرکز و خلاقیت…
گرچه ما روی آموزش مهارت های تفکر و شیوه صحیح فکر کردن، حل مسئله و متفکر بودن کودکان تاکید داریم اما، می دانیم که در این دوره و زمانه پراز فکر و خیال، پر از دوندگی، شلوغی و دغدغه ، گاهی باید به هیچ چیز فکر کرده و ذهن و فکر را موقتا آرام کرده و سکوت کرد.
اکنون سالهاست که شرکت ها، سازمان ها و موسسات بزرگ و معروف آمریکایی و اروپایی، برای کارمندان و پرسنل خود روزی بیست دقیقه مدیتیشن را جهت بهره وری در کار و آرامش و برخورد خوب با مشتریان، دائمی و واجب کرده اند.
چرا ما این متد زیبا و پر از صلح و آرامش شرقی را که غربی ها تصاحب کرده اند، امتحان نکنیم؟
مطمئنا اگر هر روز و به مدت حداقل یک ماه، حداقل ده دقیقه یک جای آرام و دنج بنشینیم و به چیزی فکر نکرده و حواسمان را به تنفس بدهیم، هم خودمان بعد از گذشت چند روز آرام شده و هم یک تکنیک جادویی و تضمینی را به فرزندان خود میاموزیم.
عزیزان یادتان باشد که با این اشتباه یک عمر او را دچار سوتفاهم نکنید: به رنج ها، بیماری و بدبختی اش پاداش ندهید و شادی لذت و سرزندگی اش را محکوم نکنید.!
چطور؟
اکثر والدین، وقتی فرزندشان می خندد ، به قول معروف بپر بپر می کند، بازی می کند و از شدت هیجان فریاد میزند، داد میزنند و او را با عصبانیت آرام میکنند. می گویند چرا بی خود داد و بیداد می کنی؟ چرا اینقدر میپری و سروصدا میکنی؟ سرم درد گرفت. تمرکز ام از بین رفت. دارم با تلفن حرف میزنم. دارم تلویزیون میبینم و غیره
او را برای شیطنت ها، هیجانات و شادی های طبیعی کودکی اش سرزنش می کنیم و اما برعکسی زمانی که کودک بیمار شده، دل درد یا سردرد و سرماخورده است، به او توجه می کنند، محبت می کنند، همدلی می کنند و سرویس می دهند. آنهم به شکل اغراق آمیز…
کودک ناخواسته و غیرمستقیم و مستقیم می اموزد که شادی و لذت بهایی ندارد و درد وبیچارگی و بیماری ازشمند است. اینجا ارزشهای او دچار سوتفاهم شده و هر زمان نیاز به محبت شما و خدمات و توجه و پاداش دارد خود را به مریضی خواهد زد. در بزرگسالی نیز کم کم میاموزد که بیماری های روحی باعث جلب محبت و دلسوزی اطرافیان است و اگر من افسرده باشم کسی از من توقع خاصی نخواهد داشت. همه به من خوبی و محبت می کنند و برایم دل میسوزانند.
آمار بسیار بالایی از افسردگی های دوران نوجوانی و جوانی و حتی میانسالان ما، به دلیل نیاز به جلب محبت و توجه اطرافیان و فرار از مسئولیت ها و توقعات جامعه و دیگران است.
پس مراقب باشید که از این به بعد شادی و لذت او را تشویق کنید و غم و ناراحتی اش را به جای محبت اغراق آمیز و ترس و دلسوزی را مهار کرده و متعادل کنید تا دچار سوتفاهم نگردد.
ملتی که از تاریخ خود درس نگیرد، اشتباهات را تکرار خواهد کرد.
بیایید ما اشتباه والدین و اجدادمان را تکرار نکنیم. حال که فهمیدیم کودکان، نوجوانان و جوانان و میانسالانمان به دلیل نیاز به جلب توجه و ترحم بیمار و افسرده می شوند، شادی را تنبیه و غم را تشویق نکنیم.
نکته آخر در مورد تفکر و مهارت های تفکر و حل مسئله می باشد که این نکته نیز از مهمترین آموزش های اصولی، استاندارد و مورد نیاز مربوط به سنین کودکی است.
فقط کافی است که کمی او را به فکر کردن و رسیدن به پاسخ سوالات ذهنی اش عادت دهید.
بعضی از والدین یا مربیان، بلافاصله پس از اینکه کودک سوالی از آن ها می پرسد جواب داده و اصلا فرصت فکر کردن و تلاش برای تحقیق و پژوهش و رسیدن به جواب را از کودک می گیرند.
به این دلیل که یا نمی دانند این کودک باید در آینده قدرت و حوصله پیدا کردن جواب سوالات و چالش های ذهنی خود را داشته باشد، یا اینکه می دانند اما وقت ندارند و می خواهند سریعا کودک را به دنبال کار خودش بفرستند و خودشان نیز به کارشان برسند.
گاهی برای کودکان چالشی برای فکر کردن و رسیدن به پاسخ های ساده درست کنید.
یادتان باشد که سوال، آنقدر سخت و پیچیده نباشد که کودک برای یافتن جواب اذیت شده و از روند تفکر خسته شده و طرد شود. همچنین نباید در روند تفکر و حل مسئله، عزت نفس و اعتماد به نفس کودک ضربه بخورد.
اگر سوالات پیچیده و سخت بود، سوال را بشکنید و خورد خورد کنید.
یک سوال بزرگ و پیچیده را آسان سازی کنید، تا کودک کم کم به جواب برسد.
همین مراحل فکر کردن و کم کم جواب را پیدا کردن، باعث میشود که در بزرگسالی محقق، متفکر و اندیشمند شده و از فرایند تفکر لذت ببرد.
برعکس خیلی از بزرگترها که تا با یک سوال روبه رو میشوند چهره شان در هم رفته و می گویند:
ببین من حوصله فکر کردن ندارم خودت بگو.!
بله، یکی دیگر از تکنیک های حل مسئله و آموزش مهارت های تفکر به کودکان این است که به آن ها بیاموزیم خودشان برای زمانی که حوصله شان سر می رود فکر کنند. بلافاصله همین که گفت حوصله ام سر رفته نگوییم برو فلان کار را بکن.
از او بپرسیم خودت چه فکر می کنی؟
این کار هم او را به فکر وا داشته و هم هدفمندی و برنامه داشتن را به او می آموزد.